جدول جو
جدول جو

معنی گرگ بچه - جستجوی لغت در جدول جو

گرگ بچه
(گُ بَ چَ / چِ / گُ بَچْ چَ / چِ)
بچۀ گرگ. گرگ زاده. سمع. قصعل. جرموز. (منتهی الارب).
- امثال:
از گرگ نزاید جز گرگ بچه
لغت نامه دهخدا
گرگ بچه
بچه گرگ گرگ زاده
تصویری از گرگ بچه
تصویر گرگ بچه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگ بند
تصویر گرگ بند
گرفتار، اسیر، دست و پابسته
فرهنگ فارسی عمید
(خِ بَ چَ / چِ)
بچه خرس، بیلم. دیسم. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران، واقع در 8 هزارگزی شمال باختر ورامین سر راه آهن و یکهزارگزی راه شوسۀ ورامین به تهران. هوای آن معتدل دارای 483 تن سکنه است. شغل اهالی زراعت و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگ باز و گرگ بازی. در کاشان متعارف است که گرگ را سر میدهند و مردم از پیش او میگریزند: چندانکه باز یوسف مشغول ترکتاز است
در خاطر زلیخا غوغای گرگ باز است.
میرزا طاهر وحید (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَچْ چَ / چِ)
توله سگ. بچۀ سگ. (ناظم الاطباء). توله:
نهاده اند زن و بچۀ من از سرما
بسان سگ بچه بتفوز بر در سوراخ.
سوزنی.
پس سگ بچه ای بخانه برد و مدتی در خانه تعهد میکرد. (سندبادنامه ص 192)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرس بچه
تصویر خرس بچه
بچه خرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ بند
تصویر گرگ بند
گرفتار و اسیر، زبون خفیف، بسیار ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گرگ را ببازی گیرد: چندانکه باز یوسف مشغول تر کتاز است در خاطر زلیخا غوغای گرگ باز است. (طاهر وحید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگ بند
تصویر گرگ بند
((~. بَ))
کنایه از گرفتار و اسیر، زبون، خفیف، بسیار ترسان
فرهنگ فارسی معین